شراب و خون به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت شانزده
زمان ارسال : ۳۲۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
***
نگاه آخرم و توی آینه انداختم..ضد آفتابی که شادی به صورتم زده بود کمی قرمزی پوستم و کمرنگ تر کرده بود...رژ گلبهی هم باعث شده بود ، کلی تغییر کنم و اعتماد به نفسم کمی بالا بره!
همراه شادی از اتاق بیرون رفتم و برای اینکه مامان صورتم و نبینه بلند خداحافظی کردم و وارد حیاط شدم!
از محلمون خارج شدیم و شادی به سمت راست پیچید و گفت-ولی باید خط چشمم می کشیدی!
-مگه میخوام برم عروسی؟