پارت پنجاه و هفتم

زمان ارسال : ۱۵۰ روز پیش




ابروهایش توی هم رفت.‌ سرش مثل کله‌ی مرغی که پشت جوجه‌اش گردن تیز می‌کند مهاجم را ببیند، بالا آمد و با غیظ گفت:
-خاک تو سرش کنن. اگه بلایی سرت می‌اومد چی؟ ولش کردی رفت؟
سرش را بالا انداخت:
-حاجی دادش دست پلیس. منم با یکی از بچه‌ها فرستاد درمونگاه. دیگه نمی‌دونم چیکارش کردن.
-کی؟ غروب؟ همون وقت که زنگ زدم گفتم چرا صدات جون نداره؟
سرش را پایین کشید:
-آره.

92
22,962 تعداد بازدید
108 تعداد نظر
121 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید