پارت پنجاه و هفتم

زمان ارسال : ۲۰۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه




ابروهایش توی هم رفت.‌ سرش مثل کله‌ی مرغی که پشت جوجه‌اش گردن تیز می‌کند مهاجم را ببیند، بالا آمد و با غیظ گفت:
-خاک تو سرش کنن. اگه بلایی سرت می‌اومد چی؟ ولش کردی رفت؟
سرش را بالا انداخت:
-حاجی دادش دست پلیس. منم با یکی از بچه‌ها فرستاد درمونگاه. دیگه نمی‌دونم چیکارش کردن.
-کی؟ غروب؟ همون وقت که زنگ زدم گفتم چرا صدات جون نداره؟
سرش را پایین کشید:
-آره.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.