بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت سی و نهم
زمان ارسال : ۲۴۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
-نبودمم بریم خونه. اینجا سخته. به توام سخت میگذره.
-من باید تو رو صحیح و سالم ازشون تحویل بگیرم. خودم رضایت نمیدم بریم خونه که بعدا هزار بلا سرت بیاد.
-بلا چیه دیونه؟ چقد تو سخت میگیری.
-همینه که هست. بهت گفتم منو با دکترا درننداز.
ساکت شد. میدانست امیرطاها شوخی نمیکند. کمی که گذشت، پرسید:
-باهاشون دعوا که نکردی؟
-دفعه اول که به هوش اومدی یخرده.