پارت سی و هشتم

زمان ارسال : ۱۹۶ روز پیش




-آره، دختر من سرتقه.
-پاشو آماده شو الان شهبد می‌رسه. از محل کارش تا اینجا راهی نیس.
بلند شد و در حال عوض کردن چادرش افزود:
-ایشالا مهرتون روز به روز به هم بیشتر شه خاله. منم کیف‌شو ببرم‌.
بالای سر شیدانه رفت، نگاهی بهش انداخت و سرش را بوسید. در حال برگشتن سمت کمد، وردی زیر لب خواند و بهشان فوت کرد. کیفش را برداشت و مقابل امیرطاها ایستاد:
-بیدار شد، درد داشت،

92
22,974 تعداد بازدید
108 تعداد نظر
121 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید