پارت سی و هشتم

زمان ارسال : ۲۵۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه




-آره، دختر من سرتقه.
-پاشو آماده شو الان شهبد می‌رسه. از محل کارش تا اینجا راهی نیس.
بلند شد و در حال عوض کردن چادرش افزود:
-ایشالا مهرتون روز به روز به هم بیشتر شه خاله. منم کیف‌شو ببرم‌.
بالای سر شیدانه رفت، نگاهی بهش انداخت و سرش را بوسید. در حال برگشتن سمت کمد، وردی زیر لب خواند و بهشان فوت کرد. کیفش را برداشت و مقابل امیرطاها ایستاد:
-بیدار شد، درد داشت،

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.