شراب و خون به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت پانزده
زمان ارسال : ۳۲۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 12 دقیقه
اشک تو چشمهام جمع شد و با حرص مشتم و روی زانوم کوبیدم:
- مگه دوتا پلاستیک کهنه و آهن کهنه چقدر درآمد داره که منت سرمون میزاره؟؟ اون فقط داره خرج خودشو میده، کی یه دونه نون برای این خونه خریده؟؟؟
مامان لقمه نون و پنیرش و توی چاییش زد و با خونسردی گفت:
- یه امروز و بذار بدون حرص خوردن بگذرونیم!
لبهام رو با حرص جمع کردم و استکان رو توی دستم گرفتم:
- بگو میترسم... بگو نمی تو