سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت بیست و هشتم
زمان ارسال : ۳۲۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 2 دقیقه
نور داخل سالن به خاطر پنجره های ضخیم تیره کم بود ،بر خلاف بیرون که خنک و کمی سرد بود ،داخل ساختمان گرم و مطبوع به نظر می رسید، بلاتکلیف توی راهرو ایستاده بودم و نمی دانستم کجا باید بروم ،با شنیدن صدایی از پشت سر ،به طرف صدا سرم را چرخاندم :
_برای کلاس بندی باید بری طبقه ی سوم اتاق ۸ برنامه ریزی.
برای لحظه ای مردد او را نگاه کردم و زیر لب پرسیدم :
_منو تعقیب می کنی ؟
آرمان خندی