سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت بیست و نهم
زمان ارسال : ۳۱۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
توی آسانسور ایستاده بودم که دستی جلوی در قرار گرفت ،در مجددا باز شد،آرمان وارد شد ،یک گام به عقب برداشت تا در بسته شود ،در همان حال رو به من کرد و گفت :
_ببخشیدا اما گفتم که منم میرم طبقهی سه بهتر نبود بزارید منم سوار شم ؟
من که حسابی دست و پایم را گم کرده بودم گفتم :
-معذرت میخوام حق با شماست
آرمان جوری مرا نگاه کرد که انگار انتظار نداشته اینگونه جواب دهم ،خونسرد سری به نش