پارت بیست و هفتم

زمان ارسال : ۳۲۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 2 دقیقه

دست و پایم را گم کردم ،سعی کردم قضیه را تمام کنم:
_خواستم ازشون آدرس اطلاعات رو بگیرم .!
نگاه سنگین و معنادار آرمان افشار روی محمد افتاد ،سری به نشانه ی تایید تکان داد و با اجازه ای گفت و رفت .بغض و ناراحتی دوباره به جانم افتاده بود ،بدون اینکه به محمد نگاه کنم به سمت حیاط رفتم، می دانستم محمد به دنبالم خواهد آمد.
پس از اینکه کمی جلوتر رفتم ،صدای محمد را شنیدم که با مهربانی گفت :

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.