سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت بیست و ششم :
از این برخوردهای متناقض خسته شده بودم و از شدت فشار و خشم دوباره به گریه افتادم و کمی بعد یک دفعه آرام گرفتم ،بینی ام را بالا کشیدم و پس از شستن صورتم،به خودم قول خویشتنداری بیشتری را دادم ،خدا رو شکر سر صبحی دانشگاه خلوت بود فقط دانشجوهای جدید برای ثبت نام بودند ،خدا می دانست اگر شلوغ بود چطور می توانستم این رفتار خارج از عرف محمد را تحمل کنم .بلاخره وقتی احساس کردم شرایط عادی شده از دست
مطالعهی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۶۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.