سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت بیست و پنجم :
بلافاصله برگشتم و حیرت زده و منگ به محمد نگاه کردم ،محمد حسابی از کوره در رفته بود ،با یک قدم بلند فاصله میانشان را پر کردم و وقتی محمد به سمت پگاه برگشت ،سریع لبه ی آستین پیراهنش را گرفتم تا اگر می خواست برخورد تندی کند ،مانع شوم .
محمد عصبانی و معنی دار گفت:
_اصلا نبینم دور و ور سوگل می چرخی ،بهت گفته باشم!!
پگاه با تبسمی موقر به من نگاه کرد و بعد لبخند ملیحش را کمی ادامه داد.یک
مطالعهی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۶۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.