پارت هشتم

زمان ارسال : ۲۵۴ روز پیش

با حالت معذب روی مبل نشسته بودم و بابا مقابلم نشسته بود و هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشد.


قسمت عذاب آور ماجرا اونجاست که دقیقا همون شبی که با بابات دعوا کردی باید بلند شی بیای خونه اش.

تف به این شانش فرزندم تُف.


...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید