پارت پنجاه و نهم

زمان ارسال : ۳۲۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه

محیا چند لحظه لبش را جوید و بعد گفت:
- ببین نمی‌خواستم این‌و بهت بگم؛ ولی الان با وجود این اتّفاق‌ها، شاید بهتر باشه بدونی... هم اتاقیم، ادبیات می‌خونه، هم کلاسی این دختره کمنده.
مکث کرد و من طاقت نیاوردم. کمی صدایم را بالا برده و گفتم:
- خب محیا؟ چی می‌گه هم اتاقیت؟!<

رمان تمام شده است و به درخواست نویسنده به علت چاپ، امکان مطالعه آن وجود ندارد


اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مبم

    00

    اه چرت بابد جای حساس تموم بشههه نمیتونم صبر کنم

    ۱۱ ماه پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    فردا پارت داریم🥰

    ۱۱ ماه پیش
  • سارای

    00

    من این پارت واقعا حرفی ندارم😴😴

    ۱۱ ماه پیش
  • ملیکا

    00

    اقا چقدر بدم از کمند اومد ولی محیا منم موافقم چه بی خیاله من بودم تا صد سال دیگه با دانیار قهر میکردم

    ۱۱ ماه پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    رفتار دانیار برای پارت های آینده لازم بود نه قهر محیا😁

    ۱۱ ماه پیش
  • هاناخانوم

    ۲۰ ساله 00

    محیاچقدربی خیاله که بازم بادانیارادامه میده دوستیشا،کمندازهمه بیشتر مشکوکه معلوم نیست چی گفتن به پلیس 😐

    ۱۱ ماه پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    آره خب محیا خیلی آدم حساسی نیست تو داستان هم اشاره می‌کنه دانیار بهش. رفتار دانیار براش معنی نداشته؛ هر چند بعداً قراره براش دردسر بشه...

    ۱۱ ماه پیش
  • اسرا

    10

    متهم به قتل😱😱😱😱

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.