پارت پنجاه و دوم

زمان ارسال : ۲۵۶ روز پیش

از آینه چند قدمی دور شد که دلنیا جلو آمد.

شالش را از دور گردنش باز کرد و فقط خدا می‌دانست که چه‌قدر اذیتش می‌کرد.

موهایش را که همه را با گیره به سختی جمع کرده بود باز کرد و موهای سیاه و لختش دورش پخش شدند.

دستی داخل موهایش کشید و ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید