پارت شانزده

زمان ارسال : ۳۲۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه

ستاره دیگه گریه نمی‌کرد ولی خیلی گرفته و ناراحت بود. من و پیامم مونده بودیم چی بگیم که یهو با صدای تلویزیون از جامون پریدیم!
با اینکه صدای بلند باعث شده بود تو لحظه ی اول یکم بترسم، ولی بعد میخواستم اعتراض کنم که چرا پیام تو این فضا تلویزیون و روشن کرده که همین که برگشتم و باهاش چشم تو چشم شدم فهمیدم که خودشم به شدت تعجب کرده!
تلویزیون خود به خود روشن شده بود ولی ستاره اصلا حواسش ب

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Niloofar

    10

    هیچی اجنه ب خونه ی پیامم راه پیدا کرد خدا ب دادش برسه😂

    ۱۰ ماه پیش
  • جادوگر

    10

    حس میکنم پارت بعد قراره خیلی هیجان انگیز باشه . ولی یه چیز عجیب و متفاوت این رمان اینه تا حالا ندیده بودم تو رمان دو تا دوست با اختلاف سن ۱۰ سال صمیمی شن..کلا رابطشون هم خاصه هم بامزه

    ۱۱ ماه پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    راستش هنوز خودمم نمی دونم قراره چجوری باشه😝😝😝 آره پیام یه جورایی در مقابل امیر به شدت بچه و کم تجربه ست ولی خب از طرفی سختی واسه اون باعث شده یکم زیادی سرسخت و پررو بار بیاد 😂😍😍🥰

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.