کوه آمین به قلم زهرا باقری
پارت پانزده
زمان ارسال : ۳۲۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
تو لحظه ی اول وقتی پامو دوباره گذاشتم تو کلبه هیچی توجهم و جلب نکرد؛ اما بعد چشمم خورد به تلویزیون که چسبیده بود به دیوار و فاصله ی زیادی با پنجره نداشت.
تلویزیون روشن بود، صداشم ماشاالله داشت! اونقدر بلند بود که گوشمون داشت کر میشد!
پیام با یه حالت عصبی گفت:
_خاموشش کن!
_کنترل نیست!
_یعنی چی نیست؟!
_یعتی نیست، همینجا گذاشته بودمش!
هرچقدر مبل و میگشتم خبری از کنت
Niloofar
00آخر اجنه کار تابان رو ساختن شک ندارم ک اونا کشتنش😑