تاریکترین سایه به قلم فاطمه مهدیان
پارت سی و ششم :
آریا لام تا کام حرفی نزد.فریاد زدم:
_برو کنار مرتیکه .اونا دو ساله منو بازی دادن.دو سال شوهرم با دستگاه شنود منو کنترل میکرده تا جای سکههای که ماله منه رو پیدا کنه .دو سال تمام.میفهمی؟
آریا دستهایش را که به چارچوب در گرفته بود برداشت .دست به سینه جلوی رویم ایستاد و گفت:
_اگه الان از این در بری بیرون دیگه کمک منو نداری .اگه بری و دادو بیداد کنی فقط همه چیزو بدتر میکنی یکم با س