باتلاق به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت دوم
زمان ارسال : ۱۳۶ روز پیش
یک تای ابرویش را بالا برد و گفت:
- با کی کار دارید؟
آب جمع شده در دهانش را به سختی فرو داد.
پلکی زد و خودش را پیدا کرد.
لبخند ملیحی زد و قدم دیگری جلو گذاشت، ناز صدایش را بیشتر کرد و خیره به چشمهای مشکی و کنجکاو او گفت:
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ل۵۴
00من یک رمان خون سابقدارم خیلی رمان پر هیجانی کنجکاوم بدونم آخرش چی میشه