شراب و خون به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت چهارده
زمان ارسال : ۳۲۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
دستم و اهرم کردم و به سختی توی جام نشستم!
-خودم بهت بدم؟
سر تکون دادم و بی حال بهش زل زدم...فقط سی و هشت سالشه، ولی انقدر تو زندگی زجر کشیده که زود شکسته شده و سنش بیشتر نشون میده!
قاشق و جلوی دهنم گرفت..دهنم و باز کردم.
من نمیخوام مثل مامانم باشم...نمیخوام تا این موقع شب واسه یه لقمه نون، میون ماشین ها بچرخم و گل بفروشم...میخوام زندگی کنم نه مردگی!
مزدا پسریه که از من خوشش اوم
فاطمه
00عالی