شراب و خون به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت یازده
زمان ارسال : ۳۲۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
کنار یه میز پایه کوتاه ایستادیم و بعد از نشستن شادی ، منم کنارش نشستم و مزدا هم روبروی ما!
معذب کمی توی جام جابجا شدم و به نگاه مزدا که روی صورتم زوم شده بود ، لبخند دستپاچه ای زدم و به تابلوی هایی که به دیوار کافه بود چشم دوختم!
-خب چی می خورین؟
اومدم دهن باز کنم که شادی گفت-من که کیک موزی با آیس پک شکلاتی!
سری تکون داد و نگاهش و به من داد-تو چی؟
-آ..خب..هرچی خودتون سفارش داد
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
ایلما
00یه کوچولو حسود شده شادی