شراب و خون به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت سوم
زمان ارسال : ۳۵۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
زنگ آخر که خورد با شادی از مدرسه خارج شدیم.
داشتم برگههایی که دبیر بهم داده بود تا تصحیح کنم و دسته میکردم و شادی پوشه رو گرفته بود تا داخلش بذارم:
- بیار جلو پوشه رو!
شادی پوشه رو جلو آورد و من تمام برگهها رو داخلش گذاشتم و پوشه رو ازش گرفتم و بستمش.
- عذر میخوام... خانمها یه لحظه!
با تعجب برگشتیم و پسری رو دیدیم که خیلی وقت بود با دویست شیش زردش اون سمت مدرسه میای
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Zahra
00عالی👌🌹