در رویای دژاوو به قلم آزاده دریکوندی
پارت صد و هفتم
زمان ارسال : ۳۱۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 20 دقیقه
فرهاد به طرفشان آمد و در جای قبلی خود یعنی کنار گلشن نشست. مرتضی صدایش را در گلو صاف کرد و گفت:
- عمو میگم امروز ظهر خواستم لب حوض وضو بگیرم... بعد همچین که خم شدم مسح پامو بکشم همهاش یه نخ سیگار داشتم که همونم از توی جیب پیرهنم قِل خورد افت ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Roghayyeh
10خسته نباشی آزاده جان💝من کلا شخصیت هارو یجور دیگه تصور می کنم اصلا شبیه عکساشون نیستن