پارت دوازده :

صندلی چوبی رو که کنار دستش بود بلند کرد و به طرفم اومد.
کنارم روی زمین گذاشت و اشاره کرد بشینم.
روی صندلی نشستم که به طرف در ورودی رفت و در همون حین گفت:
- میرم پشت ‌کلبه چراغ نفتی ها رو پر کنم
- باشه فقط زودتر بیا من خیلی میترسم.
نیم نگاهی بهم انداخت و سر تکون داد.
از کلبه که خارج شد با خودم فکر کردم که چقدر رفتارش باهام عوض شده بود.
انگار اون وثوق سابق نبود.

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۱۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۱۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    00

    خیلی عالی مرسی ❤️❤️

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.