گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت بیست و دوم
زمان ارسال : ۲۸۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
ئهدا پریشان در تاریکی اتاق و زیر نور کمسوی اجاق مثل پرندهای راه گم کرده دور خود میچرخید و راه آرامش پیدا نمیکرد. این آشفتگی در رفتار تاته هم دیده میشد. مدام مشتهایش را زمین میکوبید و سر تکان میداد. چرخیدن ئهدا به تاته رسید و کنار زانوهایش.
- الله منو لعنت کنه اگه به خاطر هورامان بگم، اون رو به خودش سپردم. من میگم....
صدای کوبیده شدن در صحبت ئهدا را قطع کرد
ایلما
00عالی❤️👌