پارت بیست و پنجم :

هردو سکوت کردند. اما هراز گاهی ابراهیم به زن چشم‌غره می‌رفت و در جواب زن پشت چشمی نازک می‌کرد.
کیانی رو به ابراهیم گفت:
-از ماجرای خودکشی دخترتون بگید. چجوری و چرا خودکشی کرد؟
-دوازده سالش بود. مدرسه‌شون جشن داشت و باید خانوادگی تو جشن شرکت می‌کردن. مادرش که نبود، تصمیم گرفتیم من و خواهرش به جشن بریم. دخترم خیلی افسرده بود. آرزو داشت خانوادگی دور هم جمع بشیم. هربار که می‌دید

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۶۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.