گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت بیست و ششم :
از مدرسه که برمیگشت خونه، رنگ به رو نداشت. یهبار پا پیچش شدم و ازش پرسیدم چته؟ اونم اولش یکم دست دست کرد. بعد گفت یک مرد هرروز صبح از در خونه تا مدرسه تعقیبش میکنه. عصری هم از مدرسه تا خونه دنبالش میاد. اوایل بهش بیاهمیت بوده. فکر میکرده پسره ازش خوشش میاد و تعقیبش میکنه ببینه کجا زندگی میکنه تا بیاد خواستگاریش. ولی رفته رفته از پسره ترسیده. میگفت هرروز یک لباس میپوشیده. هودی
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۶۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.