گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت بیست و ششم
زمان ارسال : ۳۱۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
از مدرسه که برمیگشت خونه، رنگ به رو نداشت. یهبار پا پیچش شدم و ازش پرسیدم چته؟ اونم اولش یکم دست دست کرد. بعد گفت یک مرد هرروز صبح از در خونه تا مدرسه تعقیبش میکنه. عصری هم از مدرسه تا خونه دنبالش میاد. اوایل بهش بیاهمیت بوده. فکر میکرده پسره ازش خوشش میاد و تعقیبش میکنه ببینه کجا زندگی میکنه تا بیاد خواستگاریش. ولی رفته رفته از پسره ترسیده. میگفت هرروز یک لباس میپوشیده. هودی