پارت سی و ششم

زمان ارسال : ۲۵۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه




-راست می‌گه مامان. همچینی عین بچه یتیما کرده بود خودشو، دل منم براش سوخت.
-بچه یتیمه دیگه بچه‌م.
فاطمه "الهی بمیرم"ی به حرف معصومه گفت و زهرا دماغش را بالا کشید. شیدانه رو به فاطمه کرد و گفت:
-خاله روضه یتیمان مسلم‌و بخون. همه آماده‌ان گریه کنن.
زهرا روی بالش افتاد و خندید. فاطمه لبش را گازی ریز گرفت و معصومه پشت کمر شیدانه زد:
-والا همچین می‌گید یتیمن و بغض

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.