پارت سی و ششم

زمان ارسال : ۲۰۰ روز پیش




-راست می‌گه مامان. همچینی عین بچه یتیما کرده بود خودشو، دل منم براش سوخت.
-بچه یتیمه دیگه بچه‌م.
فاطمه "الهی بمیرم"ی به حرف معصومه گفت و زهرا دماغش را بالا کشید. شیدانه رو به فاطمه کرد و گفت:
-خاله روضه یتیمان مسلم‌و بخون. همه آماده‌ان گریه کنن.
زهرا روی بالش افتاد و خندید. فاطمه لبش را گازی ریز گرفت و معصومه پشت کمر شیدانه زد:
-والا همچین می‌گید یتیمن و بغض

92
22,988 تعداد بازدید
108 تعداد نظر
121 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید