بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت سی و پنجم
زمان ارسال : ۲۰۳ روز پیش
بلند شد و توی آشپزخانه رفت. دو تا چای ریخت و بیرون آمد. سینی را وسط گذاشت و مستقیم جلوی امیرطاها نشست:
-من که تنها نمیرم. قهر نکن دیگه!
سرش را از کنار بدن شیدانه رد کرد تا تلویزیون را ببیند:
-من نمیبرمت جایی که بزنه دک و دهنتو تا پایین گونهات سیاه و کبود کنه.
متوجهی منظور امیرطاها شد. برای سلامتیاش و عوارض بعد از جراحی نگران بود:
-اونا بعد یه مدت می
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.