بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت بیست و دوم
زمان ارسال : ۲۹۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
تازه از حمام بیرون آمده بود. صدای موتور شنید. فهمید امیرطاها هنوز نرفته است! سمت پنجره رفت و سرش رابیرون برد، صدایش بزند. اما ندیدش! موهایش خیس بود و باعث شد یخ کند. همین که خواست برگردد، امیرطاها با موتور توی کوچه رفت. فهمید پیش مادرش بوده است. چه راز و نیازی داشتند که اینهمه طول کشید، معلوم نبود! رابطهی امیرطاها و مادرش، صمیمانهتر از باقیشان بود. همه به محبت بینشا
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
نسترن
00سپاس💜