پارت بیست و سوم

زمان ارسال : ۲۳۲ روز پیش




در را برایش می‌زد و با موتور روشن توی حیاط می‌آمد:
-چه زود اومد!
از شنیدن صدای کسی که پشت آیفون بود، تعجب کرد. نگار پشت در بود! در را زد و جارو را جمع کرد. شکر خدا کارش تمام شده بود. مانده بود اتاق خواب که بعدا جمعش می‌کرد. توی آشپزخانه رفت و زیر کتری را روشن کرد. سری توی یخچال کشید. خبری از میوه نبود. فقط تکه کیکی از شب قبل مانده بود. در یخچال را بست و تُف و لعنتی به امیرطا

92
23,121 تعداد بازدید
109 تعداد نظر
122 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید