بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت بیست و یکم :
فاطمه گفت:
-طاها که دنبال خونه افتاد این فکر اومد تو سرم خاله. بازم خودتون میدونید. دوست ندارید و فک میکنید بازم این خونهها واسه کارت مناسب نیس، من بالا رو میدم رهن پولشو وردارید برید یه جای بهتر.
شیدانه پایین دامنش را توی دست گرفت و گفت:
-منم شماها رو دوس دارم خاله. چرا فکر کردید قصدم جدا شدن ازتونه؟
-کسی این فکرو نمیکنه خاله. نشستیم دودوتا کردیم به عقل
مطالعهی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۹۳ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.