بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت بیست
زمان ارسال : ۲۹۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
امیرطاها بالشی زیر آرنجش کشید و یه لم افتاد. کاسهی تخمهی مورد علاقهاش را جلو کشید و گفت:
-هر چیزی سختش بهتره. عین آبجی تو!
-آبجیش چیکار کرده؟
نگاهشان سمت شیدانه برگشت. گیتارش پشتش بود و کیکی توی دستش! وارد ساختمان شد و در را با پایش بست. همه با دیدنش صاف نشستند و شروع به دست زدن کردند. کیک را که شبیه قلب بود و رویش با ژلهی قرمز بَراق، دست امیرطاها داد و کنارش ن
نسترن
00خوشمان آمد