بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت بیست و یکم
زمان ارسال : ۲۳۶ روز پیش
فاطمه گفت:
-طاها که دنبال خونه افتاد این فکر اومد تو سرم خاله. بازم خودتون میدونید. دوست ندارید و فک میکنید بازم این خونهها واسه کارت مناسب نیس، من بالا رو میدم رهن پولشو وردارید برید یه جای بهتر.
شیدانه پایین دامنش را توی دست گرفت و گفت:
-منم شماها رو دوس دارم خاله. چرا فکر کردید قصدم جدا شدن ازتونه؟
-کسی این فکرو نمیکنه خاله. نشستیم دودوتا کردیم به عقل
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.