بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت پانزده :
-پایین نرفتی؟
متوجهی منظور مادرشوهرش شد و گوشه چشمی برایش آمد:
-خیالت راحت خاله. دختر عجوبهات عین هشتپا دست و پاشو انداخته دور تن داداشِ بدبخت من.
فاطمه اخمی برای دخترش انداخت:
-انشالله هیچوقت از دَم دل هم تکون نخورن. این حرفا چیه دختر؟
-آخه خیلی پروئه مامان.
-به تو چه! خودشون میدونن.
ابروهای زهرا لنگه به لنگه شد برای مادرش. معصومه پرسید:
-صبون
مطالعهی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴۰۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.