بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت شانزده
زمان ارسال : ۳۰۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
فصل ۲
صدای شالاپ شالاپ دست و پای بچهها توی آب، همانقدر برایش عادی شده بود که بوی کُلر. روی صندلی ساحلی، لب استخر نشسته بود و در حال حرف زدن با سامیار میپاییدشان. یکدفعه توی سوتش دمید و بلند گفت:
-نرو سمت ۴متری آقا، برگرد عقب.
شناگرِ آماتور به حرکتِ رو به جلویش ادامه داد و باعث شد امیرطاها از روی صندلیاش بلند شود. به طور ممتد توی سوتش دمید و با صدایی رسا گفت:
-