پارت یازده :




صدای بگومگوی امیرطاها و شیدانه، بسیار دور و نامفهوم به گوشش می‌خورد. مدام منتظر بود شیدانه در ساختمان را باز کند و لجوجانه بیرون بزند‌. شهبد جایش را پهن کرد و مثلا رفت بخوابد. اما صدایش می‌آمد. داشت غُر می‌زد و برای شیدانه خط و نشان می‌کشید. زهرا هم داشت هیزم زیر آتشش می‌ریخت از حرص. دلشوره داشت! طولی نکشید که صدای جر و بحث امیرطاها و شیدانه افتاد. پشت سرشان صدای شهبد و زهر

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۸۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نسترن

    00

    رمانتون تا اینجا زیبابود 💜

    ۱ سال پیش
  • الهه محمدی | نویسنده رمان

    ممنونم از توجهتون. انشالله تا انتها لذت ببرید

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.