بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت یازده :
صدای بگومگوی امیرطاها و شیدانه، بسیار دور و نامفهوم به گوشش میخورد. مدام منتظر بود شیدانه در ساختمان را باز کند و لجوجانه بیرون بزند. شهبد جایش را پهن کرد و مثلا رفت بخوابد. اما صدایش میآمد. داشت غُر میزد و برای شیدانه خط و نشان میکشید. زهرا هم داشت هیزم زیر آتشش میریخت از حرص. دلشوره داشت! طولی نکشید که صدای جر و بحث امیرطاها و شیدانه افتاد. پشت سرشان صدای شهبد و زهر
مطالعهی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴۱۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
زینب
00نثر قشنگی داره اصطلاحات جالب به کار ببرده شده احسنت.