پارت یازده

زمان ارسال : ۳۵۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه




صدای بگومگوی امیرطاها و شیدانه، بسیار دور و نامفهوم به گوشش می‌خورد. مدام منتظر بود شیدانه در ساختمان را باز کند و لجوجانه بیرون بزند‌. شهبد جایش را پهن کرد و مثلا رفت بخوابد. اما صدایش می‌آمد. داشت غُر می‌زد و برای شیدانه خط و نشان می‌کشید. زهرا هم داشت هیزم زیر آتشش می‌ریخت از حرص. دلشوره داشت! طولی نکشید که صدای جر و بحث امیرطاها و شیدانه افتاد. پشت سرشان صدای شهبد و زهر

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نسترن

    00

    رمانتون تا اینجا زیبابود 💜

    ۱۲ ماه پیش
  • الهه محمدی | نویسنده رمان

    ممنونم از توجهتون. انشالله تا انتها لذت ببرید

    ۱۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.