بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت یازده :
صدای بگومگوی امیرطاها و شیدانه، بسیار دور و نامفهوم به گوشش میخورد. مدام منتظر بود شیدانه در ساختمان را باز کند و لجوجانه بیرون بزند. شهبد جایش را پهن کرد و مثلا رفت بخوابد. اما صدایش میآمد. داشت غُر میزد و برای شیدانه خط و نشان میکشید. زهرا هم داشت هیزم زیر آتشش میریخت از حرص. دلشوره داشت! طولی نکشید که صدای جر و بحث امیرطاها و شیدانه افتاد. پشت سرشان صدای شهبد و زهر
مطالعهی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۸۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
نسترن
00رمانتون تا اینجا زیبابود 💜