پارت یازده

زمان ارسال : ۲۶۱ روز پیش




صدای بگومگوی امیرطاها و شیدانه، بسیار دور و نامفهوم به گوشش می‌خورد. مدام منتظر بود شیدانه در ساختمان را باز کند و لجوجانه بیرون بزند‌. شهبد جایش را پهن کرد و مثلا رفت بخوابد. اما صدایش می‌آمد. داشت غُر می‌زد و برای شیدانه خط و نشان می‌کشید. زهرا هم داشت هیزم زیر آتشش می‌ریخت از حرص. دلشوره داشت! طولی نکشید که صدای جر و بحث امیرطاها و شیدانه افتاد. پشت سرشان صدای شهبد و زهر

92
23,222 تعداد بازدید
109 تعداد نظر
122 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نسترن

    00

    رمانتون تا اینجا زیبابود 💜

    ۹ ماه پیش
  • الهه محمدی | نویسنده رمان

    ممنونم از توجهتون. انشالله تا انتها لذت ببرید

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید