تو نشانم بده راه به قلم فاطمه اصغری
پارت چهل و هفتم
زمان ارسال : ۲۸۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
حال:
بعداز ظهر که برای ملاقات آوا به بیمارستان رفته بودند، لرزش پلک آوا را دیده و متوجه شده بود که خواهرش تظاهر به خواب بودن میکند. چیزی به رویش خودش نیاورده و از همه خواسته بود زودتر اتاق را ترک کنند تا او استراحت کند. نمیخواست خواهرش مجبور به ادامهی این نمایش سخت باشد. وقتی بچه بودند هم اهل دعوا و داد و فریاد نبود. تنها یکبار با علی، پسر عمه مرضیه دعوا کرده و سرش را شکسته بود. ب
لیلی
00چقدخوبه داداش داشته باشی واون حامیت باشه🥹