پارت چهارم

زمان ارسال : ۲۶۷ روز پیش

-دلم می‌اومد ولش می‌کردم بره زندان بمونه‌ آدم شه. حیف!

سر مادرش که با افسوس تکان خورد، رفت. زن نشسته نگاهی به اطراف انداخت. داخل اتاق هم دست کمی از سالن نداشت. ریخت و پاش بود و کثیف. چشمش روی بومِ عروسی‌شان بالا رفت. لب‌های خندان شیدانه و امیر ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید