پارت چهارم

زمان ارسال : ۳۵۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

-دلم می‌اومد ولش می‌کردم بره زندان بمونه‌ آدم شه. حیف!
سر مادرش که با افسوس تکان خورد، رفت. زن نشسته نگاهی به اطراف انداخت. داخل اتاق هم دست کمی از سالن نداشت. ریخت و پاش بود و کثیف. چشمش روی بومِ عروسی‌شان بالا رفت. لب‌های خندان شیدانه و امیرطاها توی آغوش هم، دلش را برد‌. از آن زیباتر، صورت قشنگ‌شان. هر دو بور و گندمگون بودند‌. با چشم‌های عسلیِ وحشی و بی‌حد درشت و روشن! غریبه‌ها فک

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.