پارت سوم

زمان ارسال : ۳۵۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه

وارد خانه که شد، موتور را وسط حیاط انداخت و کلاه کاسکت را کنارش. از درِ آلومینیومی پاگرد داخل رفت، پله‌ها را گرفت و بالا دوید‌. چُرتش با شنیدن قدم‌هایی پرشتاب پاره شد. در را باز کرد و توی راه‌پله‌ها کله کشید:
-طاها! تویی؟
جوابی نشنید. برگشت و چادرش را سر کشید. زانودرد اجازه نمی‌داد تندتند از پله‌ها بالا برود. مقابل واحدِ امیرطاها که رسید، درِ نیمه‌باز بود. از همانجا صدایش کرد:<

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مریم

    00

    معلومه پر از هیجانه

    ۱۲ ماه پیش
  • الهه محمدی | نویسنده رمان

    البته. امیدوارم که دوسش داشته باشید

    ۱۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.