بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت چهارم :
-دلم میاومد ولش میکردم بره زندان بمونه آدم شه. حیف!
سر مادرش که با افسوس تکان خورد، رفت. زن نشسته نگاهی به اطراف انداخت. داخل اتاق هم دست کمی از سالن نداشت. ریخت و پاش بود و کثیف. چشمش روی بومِ عروسیشان بالا رفت. لبهای خندان شیدانه و امیر ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما