قاب عکس کهنه به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت سی و پنجم
زمان ارسال : ۲۹۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
ماه منیر میگفت: باید پی قابله برویم. عمه رفت ولی فاطمه قابله هم حاضر نشد بیاید. نشانی قابله دیگری را داد، عمه پی او هم رفت و نشانی را پیدا نکرد.
زار میزد که خدایا زرین دیگری جلوی چشمانم زرین درست نکن. طوبا را به مادرش و بچهاش را به طوبا ببخش. خدایا من توان بزرگ کردن بچه بیمادر دیگری را ندارم.
تا به التماس افتاد. دامنم را گرفت و التماس کرد: نازخاتون! تو را به خدا! تو را به ر
ایلما
00الهی ک قدمش خیر باشه 😁