پارت سی و پنجم

زمان ارسال : ۲۹۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه


ماه منیر می‌گفت: باید پی قابله برویم. عمه رفت ولی فاطمه قابله هم حاضر نشد بیاید. نشانی قابله دیگری را داد، عمه پی او هم رفت و نشانی را پیدا نکرد‌.
زار می‌زد که خدایا زرین دیگری جلوی چشمانم زرین درست نکن. طوبا را به مادرش و بچه‌اش را به طوبا ببخش. خدایا من توان بزرگ کردن بچه بی‌مادر دیگری را ندارم.
تا به التماس افتاد. دامنم را گرفت و التماس کرد: نازخاتون! تو را به خدا! تو را به ر

270
47,491 تعداد بازدید
293 تعداد نظر
59 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ایلما

    00

    الهی ک قدمش خیر باشه 😁

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید