پارت شانزده

زمان ارسال : ۳۱۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه


وقتی صدای پیر اردوان مرا از سیاه چال شیاطین آزاد کرد روح جاودانه ای در وجودم از خوابی هزار ساله بیدار شده بود.

چشمانم را که باز کردم روشنای خیره کننده آفتاب درون اتاقم بود.

دستان لباس آبی زنگاری خیره کننده ای بر تن داشت. رشته ای از موهای سیاهش را بافته و با پری سرخ رنگ تزئین کرده بود.

تمام جانم از نیروی جوانی به غوغا افتاده بودند. دست سپید رنگم را بالا آورده و ر

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    همچنان می خوانم تابدانم این دخترقرارچه بلایی سرش نیاید درست نیاید

    ۱۰ ماه پیش
  • طیبه حیدرزاده | نویسنده رمان

    خیلی بلاها...

    ۱۰ ماه پیش
  • ملیکا

    00

    پفیلاهای تاریخ گذشته🤣🤣🤣

    ۱۰ ماه پیش
  • طیبه حیدرزاده | نویسنده رمان

    😬

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.