پارت پانزده :

نمی دانم در نی نی چشمان لرزان، دستهای باندپیجی شده کثیفم یا ترسیده خفته درکلمات تهاجیم چه دید که از راه دیگری وارد شد.

با چرب زبانی یک مدرس کنکورگفت:

-خیلی خب. حق با توه. تو امروز عزادار مرگ مادربزرگتی. حبیب می گفت جز اون کسی رو توی دنیا ندارین. اول بهت تسلیت میگم.

رمان فوق به علت ویرایش و بازنویسی غیرفعال شد و تا اتمام ویرایش امکان مطالعه آن وجود ندارد.

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۶۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    10

    کارون چراباورنمی کنه مگه نمی دونه قضیه خنجرچیه

    ۱۲ ماه پیش
  • طیبه حیدرزاده | نویسنده رمان

    خب قضیه چیز دیگه م هست. می خواد ضحا رو پیش خودش گروگان نگه داره.

    ۱۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.