پارت پانزده

زمان ارسال : ۳۱۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه

نمی دانم در نی نی چشمان لرزان، دستهای باندپیجی شده کثیفم یا ترسیده خفته درکلمات تهاجیم چه دید که از راه دیگری وارد شد.

با چرب زبانی یک مدرس کنکورگفت:

-خیلی خب. حق با توه. تو امروز عزادار مرگ مادربزرگتی. حبیب می گفت جز اون کسی رو توی دنیا ندارین. اول بهت تسلیت میگم.

رمان فوق به علت ویرایش و بازنویسی غیرفعال شد و تا اتمام ویرایش امکان مطالعه آن وجود ندارد.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    10

    کارون چراباورنمی کنه مگه نمی دونه قضیه خنجرچیه

    ۱۱ ماه پیش
  • طیبه حیدرزاده | نویسنده رمان

    خب قضیه چیز دیگه م هست. می خواد ضحا رو پیش خودش گروگان نگه داره.

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.