فانتوم به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت سی و ششم :
با دیدنش که کاپشن تن نداشت متوجه شدم اون رو روی من انداخته.
خمیازهای کشیدم و گفتم:
- رسیدیم؟
نگاهی به بیرون از ماشین انداخت و گفت:
- هنوز نه، میخوام یه چیزی بگیرم بخوریم ولی نمیدونستم تو چی دوست داری.
چشمهام برق ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما