پارت شانزده :

با سفره بیرون اومدم و گفتم:

- ببخشید دیگه، زندگی دانشجویی امکانات چندانی نداره.

خودش پیش قدم شد و سفره رو از دستم گرفت پهن کرد.

- خیلی وقته روی زمین غذا نخوردم.

لبخندی زدم و وارد آشپزخونه شدم.

داشتم بطری دلستر رو از ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.