قاب عکس کهنه به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت سی و سوم
زمان ارسال : ۳۰۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
لیلا
از یک طرف شکم طوبا روز به روز بزرگتر میشد از یک طرف حال نازخاتون هر روز بهتر.
نازخاتون بیشتر ساعات روز را در اتاقش، خود را با خیاطی مشغول میکرد. کم کم در و همسایه برایش لباس میآوردند که بدوزد.
یک آن به مغزم خطور کرد پیراهنهای طوبا را هم بدهم او بدوزد. اما خودم خندهام گرفت. چنین چیزی امکان نداشت. بین طوبا و او، دیواری سنگیِ خراب نشدنی کشیده شده بود. هر چند دیگر حرف و
ایلما
00چه خبره خدا ب دادبرسه