پارت بیست و سوم :

محمد لحظه های اول ساکت بود بعد برای اینکه حرفی زده باشد بی ربط گفت:
_سردت که نیست؟
قلبم تند می تپید ،انگار داشت برای فرار بی تابی می کرد ،آرام سرم را به نشانه ی نه تکان دادم و وقتی که محمد سوال دیگری پرسید ،با دلخوری عمیقی احساس کردم ،کاش این مکالمه تمام شود ،پس روی پاشنه ی پا به سمت محمد چرخیدم و گفتم:
_سوالت رو نشنیدم !!!
محمد با نوعی دلگیری که کمتر از او دیده بودم ،دست هایش

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۷۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.