سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت بیست و دوم :
در سریع ترین حالت ممکن و با عجله شروع به اماده شدن کردم ،دکمه های پایین مانتوم هنوز باز بود ،مقنعه ام را روی سرم مرتب کردم ،کوله پشتی را روی شانه ام کمی صاف کرده و از اتاق بیرون رفتم ،با دیدن محمد توی آشپزخانه به مانند آن بود که یک پارچ آب یخ بر روی من ریختند ،محمد خونسرد و با آرامش مشغول آماده کردن صبحانه بود . با دیدنم خیلی راحت و بی تفاوت سلام و صبح بخیری گفت و به کارش ادامه داد.،انگار
مطالعهی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۷۳ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.