پارت بیست و دوم :

در سریع ترین حالت ممکن و با عجله شروع به اماده شدن کردم ،دکمه های پایین مانتوم هنوز باز بود ،مقنعه ام را روی سرم مرتب کردم ،کوله پشتی را روی شانه ام کمی صاف کرده و از اتاق بیرون رفتم ،با دیدن محمد توی آشپزخانه به مانند آن بود که یک پارچ آب یخ بر روی من ریختند ،محمد خونسرد و با آرامش مشغول آماده کردن صبحانه بود . با دیدنم خیلی راحت و بی تفاوت سلام و صبح بخیری گفت و به کارش ادامه داد.،انگار

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۷۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.