دادگاه مردگان به قلم سهیلا عبدی
پارت بیست و ششم :
انگشتان درشت و سبز الکساندر روی دستگیرهی در نشست و در را آرام گشود. صدای قیژ ممتد آن در فضای تاریک و روشن فضا پیچید. سروصدا وخندهی ریما و ریتا و لبخند زیبایشان در خاطرات او و جلوی چشمانش جان گرفت. ریما که کوچکتر بود جلو آمد و دست الکساندر را کشید ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما