پارت بیست و پنجم :

انگشتان درشت و سبز الکساندر روی دستگیره‌ی در نشست و در را آرام گشود. صدای قیژ ممتد آن در فضای تاریک و روشن فضا پیچید. سروصدا وخنده‌ی ریما و ریتا و لبخند زیبایشان در خاطرات او و جلوی چشمانش جان گرفت. ریما که کوچک‌تر بود جلو آمد و دست الکساندر را کشید ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.